loading...
دانلود رایگان نرم افزار وبازی
آخرین ارسال های انجمن
amir بازدید : 12856 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)

داستان پیری ومعرکه گیری زوج عاشق ! در ادمه مطلب

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من

میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.


به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

پیرزن قبول کرد.

فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.

وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.

ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

بابام نذاشت بیام!!!



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 676
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 133
  • آی پی امروز : 154
  • آی پی دیروز : 162
  • بازدید امروز : 397
  • باردید دیروز : 456
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 9
  • بازدید هفته : 397
  • بازدید ماه : 397
  • بازدید سال : 160,404
  • بازدید کلی : 4,911,733
  • کدهای اختصاصی